برزین، در شاهنامه، فرزند گرشاسپ و نوه جمشید است. او یکی از پهلوانان نوذر به شمار میرفت. برزین در مراسم تاجگذاری کیقباد حضور داشت و پس از پیروزی بر تورانیان، پاداشی ارزشمند دریافت کرد. علاوه بر این، برزین به همراه کیکاووس به جنگ مازندران رفت و در دومین نبرد به انتقام سیاوش، دلاوریهای بسیاری از خود نشان داد. همچنین، برزین در نوند با رستم و دیگر پهلوانان به شکارگاه افراسیاب رفت. به احتمال زیاد در شاهنامه بیش از یک شخصیت با این نام وجود دارد. اما آنچه اهمیت دارد، احتمالاً باور او است که او را به اسطوره تبدیل کرده و از سایر اساطیر متمایز میسازد. نخستین بار در زمان منوچهر از آتش تیز او یاد شده و پس از آن نیز در دوران برخی از پادشاهان باستانی به این آتش اشاره شده است.
برزین
لغت نامه دهخدا
برزین. [ ب َ ] ( اِ ) آتش. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). نار. ( برهان ). انگشت افروخته. آذر:
ز برزین دهقان و افسون زند
برآورده دودی بچرخ بلند.نظامی.|| برزن. ( دهار ). صحرا و کوی و محله. ( برهان ). رجوع به برزن شود.
برزین. [ ب َ / ب ُ ] ( اِخ ) آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکده مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است:
نبیره جهانجوی گرگین منم
همان آتش تیز برزین منم.فردوسی.بخاصه این دل بدبخت را بین
که آتشگاه خردادست و برزین.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
از آب دیده دجله به برزن برآورم.خاقانی.رجوع به آذر برزین مهر شود.
برزین. [ ب َ / ب ُ ] ( اِخ ) نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد:
به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد
دل من زان زین آتشکده برزین شد.ابوشکور.یکی آذری ساخت برزین بنام
که بد با بزرگی و با فر و کام.فردوسی.بزرگان از آن کار غمگین شدند
بر آذر پاک برزین شدند.فردوسی.بگفت این و نشست آنگاه بر زین
روان شد سوی آتشگاه برزین.زراتشت بهرام.
برزین. [ ب َ ] ( اِخ ) در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است. رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامه ولف شود.
برزین. [ ب ِ رِ ] ( اِخ ) ایلیانیکولایویچ. مستشرق روسی ( 1818 - 1896 م. ) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود و در 1842 م. سفری به ایران کرد. از آثارش طبع قسمتی از جامعالتواریخ رشیدی و دستورزبان فارسی به روسی است. قسمت جامعالتواریخ طبع وی متعلق بتاریخ قبایل مغول و تاریخ اجداد چنگیزخان و تاریخ خود چنگیزخان است. رجوع به دایرةالمعارف فارسی و جهانگشای جوینی ج 1 صص 25 - 27 شود.
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
ایلیانیکو یویچ مستشرق روسی ( ۱۸۱۸ تا ۱۸۹۶ ) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود ودر ۱۸۴۲ سفری به ایران کرد.
فرهنگ اسم ها
معنی: آتش، نام آتشکده ی بزرگ ایران، بالنده ( بالنده مهر ) فشرده ی آذر برزین مهر، ( اَعلام ) نام یکی از آتشکده ی ی بزرگ ایران، نام یکی از آتشکده ی بزرگ ایران، باشکوه، نام یکی از سرداران کیکاوس شاة ماد، نام کوهی در کردستان بین مهاباد و سردشت ( نگارش کردی
ویکی واژه
بار دیگر در زمان فرود پسر سیاوش یاد میشود. فرود مرزبان قلعهای بود متعلق به افراسیاب اما توس در لشکرکشی آنجا را محاصره کرد و در نبردی سخت فرود بشدت جراحت برداشت و کشته شد. فرود هنگام احتضار از آتش برزین یاد میکند: سزاوار این جستن کین منم..... به جنگ آتش تیز برزین منم
بار سوم در دوران متأخرتر حضور فیزیکی دارد شاید هم برزین دیگر باشد. تنور جنگ ایران و توران شعلهور است و در بحبوحه شکست و پیروزیها، برزین در میان نامآوران ایرانی حضور دارد: چو شیدوش و رهّام و گستهم و گیو..... زرهدار خرّاد و برزین نیو.
جملاتی از کلمه برزین
تبرزین نه عقابی صیدپیشه که قوت اوست مغز اهل عدوان
آن موالی نوازد از بر تخت این معادی گدازد از برزین
سبک موبد موبدان را بخواند بران جای خراد برزین نشاند