افسرده به فردی اطلاق میشود که احساس ناراحتی، ناامیدی و بیانگیزگی میکند. این واژه به وضعیت روانی اشاره دارد که در آن فرد ممکن است از زندگی خود راضی نباشد و احساس کند که هیچ چیز برایش جذاب نیست. افسردگی میتواند ناشی از عوامل مختلفی باشد، از جمله استرسهای روزمره، مشکلات خانوادگی، یا حتی مسائل بیولوژیکی و ژنتیکی. افراد افسرده ممکن است علائمی مانند بیخوابی، کاهش اشتها، یا احساس خستگی مداوم را تجربه کنند. این حالت میتواند تأثیرات منفی بر روابط اجتماعی فرد داشته باشد و او را از تعامل با دیگران دور کند. افسردگی نه تنها بر روحیه فرد تأثیر میگذارد، بلکه میتواند بر سلامتی جسمی او نیز اثر بگذارد. بسیاری از افراد در طول زندگی خود ممکن است دورههایی از افسرده بودن را تجربه کنند، اما در برخی موارد، این حالت میتواند به یک اختلال جدی تبدیل شود که نیاز به درمان و حمایت دارد.
افسرده
لغت نامه دهخدا
زمستان و سرما به پیش اندر است
که بر نیزه ها گردد افسرده دست.فردوسی.بیفتاد بر خاک و چون مرده گشت
تو گفتی همی خونش افسرده گشت.فردوسی.بسا آب کافسرده ماند بسایه
که بالای سر آفتابی نبیند.خاقانی.گر دجله درآمیزد باد لب و سوز دل
نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان.خاقانی.چون بیدار شود [ مردم غشی افتاده ] پیراهن مصندل پوشانند و طعام مرصوص و افسرده و دوغ سردکرده دهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ای همچو یخ افسرده یک لحظه برم بنشین
تا در تو زند آتش ترسابچه یک باری.عطار.آتش اندر پختگان افتاد و سوخت
خام طبعان همچنان افسرده اند.سعدی.- افسرده تر؛بسته تر. یخ بسته تر. منجمدتر. سردتر:
از آب نطقشان که گشاید فقع که هست
افسرده تر ز برف دل چون سدابشان.خاقانی.گرم ولیک از جگر افسرده تر
زنده دلی از دل خود مرده تر.نظامی.- افسرده تن؛ تن یخ بسته. تن منجمدشده. کنایه از مرده شده:
آنجا که من فقاع گشایم ز دست فضل
الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند.خاقانی.- افسرده دل؛ غمگین. اندوهگین. دل افسرده:
در محفل خود راه مده همچو منی را
کافسرده دل افسرده کند انجمنی را.؟- افسرده ( یافسرده ) شدن بازار؛ کنایه از کاسد شدن بازار است. ( آنندراج ):
بسکه بازار آتش افسرده است
از خجالت غریق بحر تب است.ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).ز دمشان فسرده است بازار شعر
نکو میفروشند بازار شعر.ظهوری ( از آنندراج ).- افسرده شدن تب؛ کنایه از کم شدن تب. ( آنندراج ):
شد رعشه پیری پر و بال طلب تو
یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو.صائب ( از آنندراج ).- افسرده شدن قصه؛ کنایه از مبتذل شدن آن است. ( آنندراج ):
شد قصه ام افسرده چو افسانه مجنون
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. غمگین.
۳. (روان شناسی ) مبتلا به افسردگی.
۴. [قدیمی] یخ بسته.
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه عمومی
• گرانت گاستین
• گرگ سالکین
• نیکولا پلتز
• سامانتا ماتیس
• استیو گوتنبرگ
• بن روزنفیلد
• کارلا کِـوِدو
در سال ۲۰۰۸، فیشر میلر بن روزنفیلد، یک دانشجوی جوان عکاسی، با یک تاجر ثروتمند، آقای کارسون کورنبرگ ریس ملاقات می کند تا به او کمک کند تا به مدرسه هنر برود و…
ویکی واژه
esaurito
پژمرده.
اندوهگین.
منجمد.
دلسرد.
جمله سازی با افسرده
با واعظ افسرده بگویید که: غم نیست گر چشم سفیدست ولی روی سیاهست
در جهان اکثر که می بینیم دل افسرده اند هر که نتواند کند روشن در این مدفن چراغ
گر در همه عالم زند آتش رخ ساقی افسرده دل صومعه پرورد بماند
کسی هم بوده کز عشاق چون یک زنده نگذارد تواند مردهٔ افسرده را خون در جگر کردن
یک مطالعه نشان داد که زنانی که مورد تجاوز جنسی قرار میگرفتند نسبت به زنانی که مورد تجاوز جنسی قرار نمیگرفتهاند افسردهتر بودند. این مطالعه سطح افسردگی را با استفاده از آزمون پرسشنامه افسردگی بک صورت گرفته و به این نتیجه رسید که چهل و پنج درصد از زنان مورد ارزیابی در این مطالعه افسردگی متوسط یا شدید داشتند.
در یکی از این روزها کنیز حاکم، دختر حاکم را که گویا رعنا نام داشت، میبیند و به حاکم خبر میدهد و حاکم هم تصمیم به دستگیری اعلا میگیرد اما موفق نمیشود و روزی کنیز در کمین وی مینشیند و وقتی رعنا را میبیند به او میگوید که تو نباید خانواده خود را رها کنی و آنها بسیار ناراحت و افسرده هستند و حال خوبی ندارند، اعلا را تحویل پدر بده و از آنها دوباره درخواست ازدواج کنید، شاید پدر بپذیرد و در همین آبادی زندگی کنید.