تقسم

لغت نامه دهخدا

تقسم. [ ت َ ق َس ْ س ُ ] ( ع مص ) پراکنده شدن و پراکنده کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )، یقال: تقسمهم الدهر فتقسموا؛ ای فرقهم فتفرقوا. ( لازم و متعدی است ). ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || پریشان کردن اندوه خاطر کسی را. ( از اقرب الموارد ): دل نگران شدند و چنانکه عادت مشفقان است تقسم خاطر آورد و اندیشه بهر چیز کشید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 184 ). که اگر این هجر اتفاق افتد به تقسم خاطر و التقات ضمیر کشد و شادمانگی و بسطت آن گاه مهنا گردد که اتباع و پیوستگان را از آن نصیبی باشد. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 296 ).

فرهنگ معین

(تَ قَ سُّ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) پراکنده گشتن. ۲ - (مص م. ) پراکنده کردن.

فرهنگ عمید

۱. پراکنده و پریشان شدن.
۲. پراکنده ساختن.
۳. پراکندگی.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بخش شدن پراکنده گشتن. ۲ - ( اسم ) پراکندگی تقسم خاطر. جمع: تقسمات.

ویکی واژه

پراکنده گشتن.
پراکنده کردن.

جمله سازی با تقسم

💡 در چرا افکننده هر چیز، و خود در چرا ناید. پس هر که در چرا و چون شد از طرق سنت بیرون شد، از آنکه ربّ العزّة نه متحائل است در ظنون، نه محاط در افهام، نه متقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است امّا بصفت و نام. همه ازو بر نشانند و بر پیغام.

💡 روزی زاغ و موش و باخه فراهم آمدند و ساعتی آهو را انتظار نمودند نیامد. دل نگران شدند ,و چنانکه عادت مشفقانست تقسم خاطر آورد ,و اندیشه بهر چیز کشید. موش و باخه زاغ را گفتند: رنجی برگیرد و در حوالی ما بنگر تا آهو را اثری بینی. زاغ تتبع کرد ,آهو را در بند دید ,بر فور باز آمد و یاران را اعلام داد. زاغ و باخه موش را گفتند که: در این حوادث جز بتو امید نتواند داشت ,که کار از دست ما بگذشت ,

💡 و این مثل بدان آوردم تا رای ملک را روشن شود که بدین آواز متقسم‌خاطر نمی‌باید شد. و اگر مرا مثال دهد به نزدیک او روم و بطان حال و حقیقت کار ملک را معلوم گردانم.

💡 المراد بالوجوه، الانفس کقوله عز و جل: «وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ» ای تریدون اللَّه و قال: «کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» ای الّا هو. و قال: «وَ یَبْقی‌ وَجْهُ رَبِّکَ» ای و یبقی ربّک و انت تقسم و تقول بوجه اللَّه ترید باللّه، و من هذا الباب‌