پیل افکندن

لغت نامه دهخدا

پیل افکندن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) افکندن پیل. بر زمین زدن پیل. || کنایه از عاجز کردن باشد. ( برهان ). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن. ( غیاث ). عاجز کردن و حیران داشتن :
از در خاقان کجا پیل افکند محمودرا
بدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از این.خاقانی.چو در زین کند سرو آزاد را
بر اسبی که پیل افکند باد را.نظامی.و نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 244 شود. || ترک غرور کردن :
پیل بفکن که سیل ره کنده ست
پیلکیهای چرخ بین چند است.نظامی. || پیل طرح دادن. مات کردن :
چو بشنید آن حکم یأجوج را
که پیل افکند هر یکی عوج را.نظامی.بنطع کینه برچون پی فشردی
در افکن پیل و شهرخ زن که بردی.نظامی.

فرهنگ معین

(اَ کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - کنایه از: عاجز کردن . ۲ - ترک غرور کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بر زمین افکندن پیل بر زمین زدن فیل . ۲- عاجز کردن : از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بده بردن پیل بالا بر نتابد پیش ازین . ( خاقانی ) ۳- ترک غرور کردن : پیل بفکن که سیل ره کندست بیلکیهای چرخ بین چندست . ( نظامی ) ۴- ( شطرنج ) طرح دادن پیل مات کردن : بنطع کینه بر چون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی . ( نظامی )

ویکی واژه

کنایه از: عاجز کردن.
ترک غرور کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم