دمسیجه

لغت نامه دهخدا

دمسیجه. [ دُ ج َ / ج ِ ] ( اِ مرکب ) دمسیچه. صعوه و گازرک و گواک. ( ناظم الاطباء ). پرنده ای است که چون بر زمین نشیند پر بر زمین می زند. ( شرفنامه منیری ). پرنده ای است کوچک که پیوسته دم خود را بر زمین زند و به عربی صعوه خوانند و بعضی گویند ابابیل است. هرگاه بر زمین افتاد نتواند پرواز کردن. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طایری است کوچک که باربار دم را حرکت می دهد، به عربی صعوه و به هندی ممولا گویند. ( غیاث ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
چو موسیجه همه سر بر هوا کش
چو دمسیجه همه دم بر زمین زن.خاقانی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم