( پرآهو ) پرآهو. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرعیب : کسی را کجا دل پرآهو بود روانش ز مستی به نیرو بود به بیچارگان بر ستم سازد اوی گر از جبرگردن برافرازد اوی.فردوسی.اگر دیر ماند بنیرو شود وزو باغ شاهی پرآهو شود.فردوسی.بگفتار بی بر چو نیروکنی روان و خرد را پرآهو کنی.فردوسی.
فرهنگ عمید
( پرآهو ) پرعیب: به گفتار بی بر چو نیرو کنی / روان و خرد را پرآهو کنی (فردوسی: لغت نامه: پرآهو ).