غایب گشتن

لغت نامه دهخدا

غایب گشتن. [ ی ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) پنهان شدن : دمنه چون از چشم شیر غایب گشت شیر تأملی کرد. ( کلیله و دمنه ).
وین طرفه تر که تا دل من در کمند تست
حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته ای.سعدی ( بدایع ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ناپدید شدن پنهان شدن ۲ - در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال نخود فال نخود فال سنجش فال سنجش فال نوستراداموس فال نوستراداموس