لغت نامه دهخدا
گر نیستی از جور دلت چون حجر ای دوست
با عارض چون سیم تو کارش چوزرستی.امیرمعزی ( از آنندراج ).گفتم از زر کار من چون زر شود غافل که چرخ
چون گل رعنا مرا از کاسه زر خون دهد.صائب ( از آنندراج ).آن به که نمایم سفر اندر طلب سیم
تا کار من از سیم شود ساخته چون زر.قاآنی.