لغت نامه دهخدا طاب طاب. ( اِ ) طبطاب : و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب این کار مدروس شد. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به طبطاب شود.
فرهنگ فارسی ( اسم ) ۱ - چوبی است پهن که بدان گوی بازند تخته گوی بازی .و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب اینکار مدروس شد .