لغت نامه دهخدا
وز آن زشت بدکامه شوم پی
که آمد زدرگاه خسرو به ری.فردوسی.پراندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابه شوم پی.فردوسی.بدو گفت خسرو که ای شوم پی
چرا یاد گرگین نکردی به ری.فردوسی.شامیانی که شوم پی بودند
اهل آزرم و شرم کی بودند.سنایی.از آن پس شوم پی شیرویه بدبخت
شود همچون پدر بی تاج و بی تخت.نظامی.تیر تو بر عدوی تو گشت چو بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه.سلمان.امراءة عقری حلقی ؛ زنی شوم پی. ( مهذب الاسماء ) ( از دستوراللغة ).