بازگون. ( ص مرکب ،ق مرکب ) سرنگون. واژگونه. وارونه. برگشته. ( ناظم الاطباء ). واژگون. ( آنندراج ) ( فرهنگ ضیاء ) : بازگون است جمله کار جهان تا بحدی که ماورای حدست.بدرالدین چاچی ( از فرهنگ ضیاء ).و رجوع به بازگونه و واژگونه شود. || معکوس. عکس. برعکس. ( ناظم الاطباء ).