مزدور دیوان

لغت نامه دهخدا

مزدور دیوان. [ م ُ رِ دی ْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مزدور دیو :
ز دونی و ز نادانی چنین مزدور دیوان شد
و گرنه ارسلان خاص است دین را نفس انسانی.سنائی.بسا آسیا کو غریوان بود
چو بینند مزدور دیوان بود.نظامی.و رجوع به مزدور دیو در تمام معانی شود.

فرهنگ فارسی

مزدو دیو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال چوب فال چوب فال آرزو فال آرزو فال کارت فال کارت