مشقی

لغت نامه دهخدا

مشقی. [ م ِقا ] ( ع اِ ) شانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شانه. لغتی است در مشقاء با همزه. ( از اقرب الموارد ).
مشقی. [ م َ ] ( ص نسبی ) تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). منسوب به مشق. ( ناظم الاطباء ) :
به رنگ کاغذ مشقی سیاه میماند
اگر به فرض مجسم شود نوافل ما.میرزا عبدالغنی مقبول ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به مشق . یاطیار. ( هواپیمای ) مشقی . هواپیمایی که برای تمرین هوانوردان بکار رود . یا گلول. مشقی . گلولهای خفیف که در تمرین عملیات نظامی بکار رود و مهلک نیست .
تخته و کاغذ که بر آن مشق حروف کرده باشند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم