کلاهداری

لغت نامه دهخدا

کلاهداری. [ک ُ ] ( حامص مرکب ) داشتن کلاه بر سر. ( فرهنگ فارسی معین ). عمل کلاهدار. و رجوع به ماده قبل شود. || کنایه از پادشاهی و سلطنت. ( از برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.حافظ.حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاهداریش اندر سر شراب رود.حافظ ( دیوان چ غنی ص 150 )و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبات آن شود.

فرهنگ معین

( ~ . )(حامص . )پادشاهی ، سلطنت .

فرهنگ عمید

پادشاهی، سلطنت: نه هر کسی که کله کج نهاد و تند نشست / کلاهداری و آیین سروری داند (حافظ: ۳۶۴ ).

فرهنگ فارسی

۱ - داشتن کلاه بر سر . ۲ - پادشاهی سلطنت : ( نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری دارند ) . ( حافظ )

ویکی واژه

پادشاهی، سلطنت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم