پاکرو. [ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) پارسا. عفیف : که گر پارسا باشد و پاکرو طریقت شناس و نصیحت شنو...سعدی.جوانی پاکباز و پاکرو بود که با پاکیزه روئی در گرو بود.سعدی.هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد.حافظ.آدمی پاکرو نیست از سر بریدن او را باک نباشد. ( تاریخ رشیدی ).
فرهنگ عمید
۱. پارسا، نجیب، عفیف. ۲. خوش رفتار، نیک رفتار، آن که روش خوب دارد: جوانی پاک باز و پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کِرو بود (سعدی: ۱۴۸ )، هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاک رویی که بود تردامن شد (حافظ: ۱۰۹۹ ). نیکورو، زیبا، پاک چهر.