ناریخته

لغت نامه دهخدا

ناریخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود :
اشک تو اگرچه هست تریاک
ناریخته به چو زهر بر خاک.نظامی.هنوز آن طلسم برانگیخته
در آن دشت مانده ست ناریخته.نظامی.سکندر بر آن لوح ناریخته
چو لوحی شد از شاخ آویخته.نظامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال احساس فال احساس فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تخمین زمان فال تخمین زمان