لغت نامه دهخدا
لکی. [ ل َ ] ( اِخ ) ( کردهای... ) در لرستان ساکن و خوش هیکل و تنومندند. رنگ آنها گندمی و مویشان سیاه یا خرمایی تیره است. || لهجه لکی؛ لهجه ای اززبان کردی که مردم هرسین و توابع بدان سخن گویند.
لکی. [ ] ( اِخ ) نام جنگلی است بزرگ که گویند پانصد فرسخ طول آن است. ابتدای آن از جبال کاشغر است، یعنی طرف شمالی آن جنگل متصل است به کوهستان کاشغر، پس میرسد به کوهستان کشمیر و بلاد هند و یوروپ و بنگاله را قطع کرده منتهی به دریا شود و عرض آن از ده روز الی یک ماه راه مسافت است و در آن جنگل پیل و کرگدن و درندگان قوی جثه بسیار است تا اکنون هیچیک از سلاطین اسلام را تسخیر آن کشور ممکن نگشته و نام آن کشور نیپال به فتح نون و سکون یای تحتانی و بای پارسی به الف زده و لام موقوف در حوالی چین و نزدیک به بحر هند است. ( آنندراج ). رجوع به نیپال شود.
لکی. [ ل َ کا ] ( ع مص ) آزمند وحریص چیزی گردیدن و لازم شدن او را. ( منتهی الارب ).