حدت

لغت نامه دهخدا

حدت. [ ح ِدْ دَ ] ( ع مص ) تیزی کردن و تندی نمودن. تیزی کردن. ( دهار ). تیزی کردن برکسی. ( تاج المصادر بیهقی ). || تیز شدن. ( زوزنی ). || تیز شدن شمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به حده شود.
حدت. [ ح ِدْ دَ ] ( ع اِمص ) تیزی. ( دهار ). تندی. ( آنندراج ). سعرة. خشم. غضب. قوت غضب : از حدت وسورت پادشاهان بر حذر باید بودن. ( گلستان ). از سر حدت مزاج و خشونت طبع بر لجاج اصرار مینمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 36 ). رجوع به حدة شود. || تیزی هرچیزی. برائی. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). تیزی آهن و جز آن. تیزی شمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ). || سبکی مردم از غضب. || سختی. شدت. سورت. || حدت دم. حدت مرض . || زیر در موسیقی ، مقابل بم. ( از خلاصة الافکار ).
حدة. [ ح ِدْ دَ ] ( ع مص ) شدت. تندی. || تیزی. ( منتهی الارب ). || غَرْبة. ( ذیل اقرب الموارد ). || حرافت.
حدة. [ ح ِ دَ ] ( ع مص ) حد بر کسی راندن. || از کاری بازداشتن. ( زوزنی ). || ( اِ ) سنگی که بر آب فرونرود. ( نزهة القلوب خطی ).
حدة. [ ح ُدْ دَ ] ( ع اِ ) اندکی از شیر و آب و جز آن. || پاره ای از هر چیزی. ( منتهی الارب ).
حدة. [ ح ِ دَ ] ( ع مص ) ( از «وح د» ) حِدَت. تنهائی. تنها بودن. یگانه بودن. یگانه شدن. ( تاج المصادر ). وحدت. و از آن است : علیحدة. یکتا و تنها ماندن. ( منتهی الارب ). فعله من ذات حدته و علی ذات حدته و من ذی حدته ؛ یعنی از رای و دانش خود کرد آنرا. یقال : اعطِ کل واحد منهم علی حدة؛ ای علی حیاله و الهاء عوض عن الواو. ( منتهی الارب ). یقال : بقی علی حدته ؛ ای متمیزاً عن غیره. ( المنجد ).
حدة. [ ح َدْ دَ ] ( اِخ ) قلعه ای است به یمن از حَبّیة و آن از اعمال حب است. ( معجم البلدان ). در قضاء حبیه از سنجاق عسیر. ( قاموس الاعلام ترکی ). || نام منزلی میان جده و مکه و آن وادیی است دارای حصن و نخلستان و آب جاری و قدما آنرا حَدّاء می گفتند. ( معجم البلدان ). رجوع به حَدّاء شود.

فرهنگ معین

(حِ دَّ ) [ ع . حدة ] (اِمص . ) ۱ - تندی ، تیزی . ۲ - خشم ، غضب .

فرهنگ عمید

۱. تیزی، برندگی.
۲. تندی.
۳. [مجاز] خشم، غضب.
۴. (موسیقی ) زیر بودن صدا.

فرهنگ فارسی

تیزی، تندی، برندگی، خشم، غضب
( اسم ) ۱ - تندی تیزی برندگی . ۲ - خشم غضب . ۳ - صفات و حالات مذموم . یا حدت طبع . تند خویی . یا حدت لسان ( زبان ) . آتش زبانی تیز زبانی . یا حدت بخرج دادن . تندی کردن . ۴ - ( اسم ) زیر مقابل بم .
تیزی کردن تند شدن

ویکی واژه

تندی، تیزی.
خشم، غضب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال میلادی فال میلادی فال ای چینگ فال ای چینگ