تکفل. [ ت َ ک َف ْ ف ُ ] ( ع مص ) پایندانی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از زمخشری ). پذیرفتار کسی گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ضامن و متعهد چیزی شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). کفالت کردن. ( ناظم الاطباء ). پذیرفتاری. ( زمخشری ): تکفلت بالمال ؛ التزمت به والزمت نفسی. ( ابن الانباری از اقرب الموارد ) : هیچکدام از ایشان بسبب مشاهده غضب سلطان به تکفل مصحلت او زبان نمیدادند. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ معین
(تَ کَ فُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) کفیل شدن ، متعهد گشتن .
فرهنگ عمید
۱. کفایت کردن. ۲. کفیل شدن، متعهّد شدن، به عهده گرفتن، عهده دار امری یا کاری شدن.
فرهنگ فارسی
کفایت کردن، کفیل شدن، متعهدشدن، بعهده گرفتن ۱ - ( مصدر ) پایندانی کردن کفالت کردن کفیل شدن متعهد گشتن . ۲ -( اسم ) پذرفتاری پایندانی کفالت . جمع : تکفلات .