تپیدن

لغت نامه دهخدا

تپیدن. [ ت َ دَ ] ( مص ). طپیدن. به طای حطی نوشتن رسم متأخرین است. ( غیاث اللغات ). معرب آن طبیدن باشد با بای ابجد. ( برهان ). بیقراری و اضطراب نمودن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). اضطراب و بیقراری. ( غیاث اللغات از بهار عجم ). || از جای برجهیدن. ( از صحاح الفرس ). از جای جستن و لرزیدن. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). جنبیدن و لرزیدن. ( شرفنامه منیری ). لرزیدن باشد مشروط به بیم. ( فرهنگ خطی کتابخانه سازمان ). حرکت از روی عدم اختیار نمودن. || تپیدن دل و رگ ؛ضربان نمودن آنها. ( ناظم الاطباء ) :
چو آواز پای ستوران شنید
فلاطوس را دل یکی برتپید.
عنصری ( از صحاح الفرس یادداشت بخط مؤلف ).
رزبان آمدو حلقوم همه بازبرید
قطره ای خون بمثل از گلوی کس نچکید
نه بنالید از ایشان کس ، نه کسی بتپید
بازآمد همگان را سوی چرخشت کشید.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 131 ).
ز تپیدن دل خود شب هجر در عذابم
که درو نمی تواندکه غمت قرار گیرد.ولی دشت بیاضی ( از فرهنگ جهانگیری ).دل می تپدم مدام کایا چه شود
دوریت مباد هرچه بادابادا.؟ ( از انجمن آرا ).از پریدنهای رنگ و از تپیدنهای دل
عاشق بیچاره هر جا هست رسوا میشود.؟( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).|| گرم شدن. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ). در اوستا تَب و در سنسکریت تَپ و در پهلوی تپستن موجود است بمعنی گرم شدن و روشن شدن. ( فرهنگ نظام ). || بمعنی کمین کردن هم آمده است. ( برهان ). کمین کردن و دام نهادن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تپ و تپاک و تپش و طپیدن شود.
تپیدن. [ ت َ دَ ] ( مص ) ( منحوت از تپمق ترکی ) متعدی آن تپاندن. به فشار جای گرفتن : زنها و بچه ها بدیدن امنیه همگی تپیدند توی آغل هاشان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(تَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - بی قراری کردن ، زدن نبض و قلب . ۲ - لرزیدن . ۳ - از جای جستن .

فرهنگ عمید

۱. لرزیدن.
۲. زدن نبض و قلب.
۳. [قدیمی، مجاز] بی آرام شدن، بی قراری کردن.
به زور و فشار در جایی داخل شدن، چپیدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بی قراری کردن اضطراب نمودن . ۲- لرزیدن . ۳- از جای جستن .
بیقراری و اضطراب نمودن ٠ یا از جای برجهیدن ٠ جنبیدن و لرزیدن ٠

ویکی واژه

بی قراری کردن، زدن نبض و قلب.
لرزیدن.
از جای جستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم