نمونش

لغت نامه دهخدا

نمونش. [ ن ُ ن ِ / ن ِ ن ِ ] ( اِمص ) راهنمائی. ( فرهنگ فارسی معین ). نمودن. دلالت کردن. نشان دادن. رجوع به نمون و نمودن شود :
گفت تا باشد از نمونش رای
گفتن از ما و ساختن ز خدای.نظامی.مرد سرهنگ از آن نمونش راست
از سر خون آن صنم برخاست.نظامی.|| ( اِ ) نمودار.( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(نُ نِ ) ۱ - (اِمص . ) راهنمایی . ۲ - (اِ. ) نمودار.

فرهنگ عمید

نمودار، راهنمایی.

ویکی واژه

راهنمایی.
نمودار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال اعداد فال اعداد فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت