فواد

لغت نامه دهخدا

فؤاد. [ ف ُ آ ] ( ع اِ ) بصورت فَواد با واو نیز ضبط شده است. دل را گویند بسبب تحرک آن ، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است ، و گروهی آن را به عقل تعبیر کرده اند. ج ، افئدة. ( اقرب الموارد ). دل. ( منتهی الارب ) :
گشت بیهوش و بر او اندرفتاد
تا سه روز از جسم او کم شد فؤاد.مولوی.|| آنچه به گلو سرخ آویخته باشد از جگر، شش و دل. ج ، افئدة. ( منتهی الارب ).
فواد. [ ف ُ ] ( ع اِ ) دل. ( منتهی الارب ). لغتی در فؤاد است. ( اقرب الموارد ). رجوع به فؤاد شود.

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع . فؤاد ] (اِ. ) دل ، قلب ، ج . افئده .

فرهنگ فارسی

۱ - ( فر. ) نام دو تن از خاندان خدیوان مصر : فواد اول . ( ملک ) احمد ( و. قاهره ۱۸۶۸ م جل. ۱۳۳۶ ه ق . ۱۹۱۷ م . - ف. ۱۹۳۶ م . ) وی در ۱۹۱۷ لقب خدیو و در ۱۵ مارس ۱۹۲۲ عنوان پادشاهی یافت . فواد در طی مبارزات طونی بهراهی سعد زغلول و پس از کشمکش و تبعید و حبس موفق شد که نفوذ انگلستان را قطع کند و در حقیقت او نخستین پادشاه مستقل مصر بشمار می آید . اولین قانون اساسی مصر در زمان وی ( ۱۹۲۳ م . ) بتصویب رسید .یا فواد دوم . ابن فاروق ( جل. و خلع ۱۹۵۲ م . / ۱۳۳۱ ه ش . ) پس از استعفای فاروق وی اسما بپادشاهی رسید و بسبب خردسالی شورای نیابت سلطنت امور مملکت را اداره میکرد ولی پس از اندک مدتی در سپتامبر همان سال جمهوری اعم گردید و ژنرال نجیب بریاست جمهور بر گزیده شد
قلب، دل، به معنی عقل هم میگویند
( اسم ) دل قلب جمع : افئده .
دل . لغتی در فواد است

فرهنگ اسم ها

اسم: فؤاد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: fo’ād) (فارسی: فؤاد) (انگلیسی: foad)
معنی: دل، قلب، ( اَعلام ) نام دو تن از فرمانروایان مصر ) فؤاد اول: شاه [، میلادی]، ) فؤاد دوم: آخرین شاه مصر [، کودک خردسال فاروق، که پس از استعفای او شاه شد و با اعلام نظام جمهوری در مصر خلع شد

ویکی واژه

فؤاد
دل، قلب ؛
افئده.
فلب، دل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم