لغت نامه دهخدا
خثعمة. [ خ َ ع َ م َ ] ( اِخ ) ابن یشکربن مبشربن صعب از اجداد جاهلی است و فرزندانش بطنی از «ازدشنوءة» از قحطانیان میباشند. از «اعلام زرکلی » چ 2 جزء2 ص 345 و رجوع به «نهایه الارب » ص 204 شود.
خثعمه. [ خ َ ع َ م َ ] ( ع اِ ) چون دو کس بجهت هم پیمانی دریاری کردن بیکدیگر یکی از انگشتهای خود را در منخر جزور ذبح شده کنند این عمل آنها را خثعمه گویند. ( ازمتن اللغة ). || ماده بز سرخ. ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). العنزة الحمراء، لایقال لنعجه.