غضبناک شدن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با غضبناک شدن
تند و غضبناک و سخت و سرکش و توسن از در مجلس درآمد آن بت رعنا
صد شیوه به هر چشم زدن باز نماید دلگیر نگردد کس از آن چشم غضبناک
آن کمان ابرو غضبناک از سر خاکم گذشت چون هدف لوح مزارم را نشان تیر کرد
آوردهاند که در خراسان شیخى بود و مریدى داشت که نام آن مرید، مجد الدین بود، شیخ آن مرید را بسیار بسیار دوست میداشت و آن مرید هم به کمال صلاح آراسته بود، روزى از آن مرید شیخ را اغبرى به هم رسید، آنروز شیخ در مرتبهى جلال بود و مرتبه جلال را پردهى استیلاى اجلال، غضبناک گفت:
ز جا برخاست چون شیر غضبناک ستونی بر به کف از طارم تاک