مصحف عمربن خطاب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مصحف عمربن خطاب به مصحف جمع آوری شده توسط خلیفه دوم اطلاق می شود.
یکی از مصاحف صحابه، مصحف عمر بن خطاب است. ابن ابی داوود وی را صاحب مصحفی می داند و سه مورد از اختلاف مصحف وی با دیگر مصاحف را نقل کرده است. جفری هم که اختلافات مصاحف را یادداشت کرده، ۲۸ مورد از اختلاف مصحف او را بازگفته است؛ اما در واقع با دیگر مصاحف هماهنگ است. اختلافاتی را هم که گفته اند، بسیار مختصر و در حد یک قرائت شاذ است.نکته مهم دیگر دو جمله ای است که عمر آن ها را جزء آیات قرآنی ذکر کرده، ولی حتی در مصحف خود هم نیاورده است. اگر هم این اخبار درست باشد، رد این قبیل سخنان قطعی است و خود او هم تا آن حد اعتقاد نداشته است که در این موارد پافشاری کرده باشد.

جمله سازی با مصحف عمربن خطاب

429- راهنمائى هاى جنگى امام على (ع ) روزى عمربن خطاب با حضرت على (عليه السلام ) مشورت كرد كه ارتشى به قادسيهو ايران فرستاده ام ولى سران لشگرم به توسط خبرگزارى خود به من اطلاع داده اندكه پيروزى ما در اين جنگ منوط به آمدن خليفه در ميدان جنگ است. مشاورين من نيز پس ازصحبت هاى مكرر نتيجه را چنين اعلام كرده اند كه خود در جبهه حاضر شوم تا به شكوه وابهت لشكر اضافه شود و فتح و پيروزى زودتر انجام گيرد. آنگاه عمر رو به حضرتامير (عليه السلام ) كرد و گفت: شما نظرتان را بفرمائيد. حضرت فرمود: صلاح نيستخودت به جبهه جنگ بروى بلكه ارتشى ديگرى با تاكتيك هاى جنگىگسيل دار آنگاه حضرت دليل و راهنمايى هاى لازم را فرمودند. چون لشكر اسلام پيروزشد همگى اقرار و اعتراف كردند به برترى نظريه آن حضرت بر همه مشاورين خليفه.
مى بينيم عمربن خطاب كه گفته مى شود از زاهدين مردم بود و حتى مى گويند: چون ازدنيا رفت، مالى از خود بر جاى نگذاشت، آن طور كه بعضى از نصوص بيان مى كند، ازبيت المال ارتزاق مى كرد و بر خود بسيار سخت مى گرفت، زمانى دچار مخمصه وگرفتارى شديدى شد. با يارانش ‍ در اين باره مشورت كرد، آنان راى دادند كه بهاندازه قوت خود از بيت المال بخورد.
19 - ابواسحاق خطابى (از نوادگان عمربن خطاب ) درسال 320 در بغداد از دنيا رفت، پيكرش را به كوفهمنتقل كرده، آن جا به خاك سپردند.(45)
و بنظر نويسنده: گرفتارى عمربن خطاب از لحاظ رنجش خاطر دختر پيغمبر حضرتزهرا(ع ) و حضرت على بن ابيطالب (ع ) بوده است، و اينمعنى بطور مسلم يكى از سيئاتعمر بن خطاب و از لغزشهاى بزرگ او شمرده ميشود، و بعقيده ما هرگز از اين سيئهخلاص نخواهد شد.
با اين همه، بايد دانست كه رأ ى خليفه عمربن خطاب اين بود كه نبايد بر مردگانگريست ! هر چند وى مهم و بزرگ باشد! بلكه گريه كننده را با عصا و سنگ مى زد وخاك بر وى مى پاشيد(449) ! او اين كار را در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -انجام مى داد و در تمام دوران زندگيش آن را ادامه داد!!
سالها بعد از اين ماجرا روزى عمربن خطاب در ايّام خلافتش، از كنار ((خوله )) گذشت.خوله گفت: عمر! بايست ! عمر هم ايستاد. سپس به وى نزديك شد و به سخنانش گوشداد. خوله مدتى عمر را نگاهداشت و سخنان تندى به وى گفت !
جالب است كه ((بخارى )) محدث مشهور عامه در كتاب حديث معروف خود ((صحيح )) جلدسوم، صفحه 136 از عبدالله عباس روايت مى كند كه گفت: يكسال بود كه مى خواستم از عمربن خطاب راجع به آيه اى سؤال كنم ولى از هيبت او (در زمان خلافتش ) نمى توانستم بپرسم. تا اينكه وقتى به قصدحج از مدينه خارج شد و من هم با او بودم هنگام بازگشت در ميان راه از وى پرسيدم دوزنى كه جزو زنان پيغمبر بودند و خدا مى فرمايد بر ضد پيغمبر همدستى كردند، چهكسانى بودند؟
معاويه گفت: من هم براى اسلام، قدمى برداشته ام؛ گرچه ديگران از من بهتر بوده اند،اما در اين زمان، كسى از من قويتر نيست. اگر فرد بهترى وجود داشت، عمربن خطاب وعثمان مرا بركنار مى كردند. به جانم سوگند! اگر كار در اختيار شما باشد، يك روز ويك شب، حكومت براى مسلمانان باقى نخواهد ماند...