سرپا خوردن

لغت نامه دهخدا

سرپا خوردن. [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) تحقیر شدن. توسری خوردن:
آری آری از گلیم خود چو پابیرون نهد
کفش تیماچی خورد سرپا ز کفش ساغری.ملا فوقی یزدی ( از آنندراج ).

جمله سازی با سرپا خوردن

«بالغ بر ۱۸ ساعت بدون توقف، بصورت سرپا و بدون خوردن هیچ غذایی شکنجه جسمی و روانی شد. بازجو وقتی از او خواسته بود بنویسد کجا بازداشت شده و او نوشته بود و اشاره به نحو بازداشت در نزدیکی منزل توسط یکی از مسوولان وزارت اطلاعات کرده بود، با زدن ضربه زیر پای او را خالی کرده بود تا روی زمین بیافتد و سپس به روی شانه‌هایش نشسته بود و گفته بود یا می‌نویسی در محل تجمع بازداشت شدی یا پایم را روی انگشت قطع شده‌ات فشار می‌دهم تا چیزی از باقی مانده‌اش هم نماند و در همین زمان تماماً به مادر او توهین جنسی کرده بودند.»