سبحه دار

لغت نامه دهخدا

سبحه دار. [ س ُ ح َ / ح ِ ] ( نف مرکب ) ذاکر. ( شرفنامه منیری ). عابد و متذکر. ( ناظم الاطباء ). || مستغفر. ( شرفنامه منیری ).

فرهنگ فارسی

ذاکر

جمله سازی با سبحه دار

می نماید صد گره را یک گره زنار عشق سبحه داران چون برون آیند ازبازار عشق؟
دل از صد رهگذر باشد پریشان سبحه داران را حواس جمع را شیرازه از زنار می باشد
همای عالم توحید، دانه پرور نیست ز ما دعا برسانید سبحه داران را
چه سازد سعی دهقان چون زمین افتاد ناقابل؟ به می خشکی زطبع سبحه داران برنمی خیزد