بررو

لغت نامه دهخدا

بررو. [ ب َرْ، رَ / رُو ] ( نف مرکب ) بررونده.بالارونده. ( دهخدا در یادداشتی این کلمه را بجای آسانسور پیشنهاد کرده اند ).، بر رو. [ ب َ رِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مرادف بر رخ.یک سمت رو. کنایه از رخسار. ( آنندراج ):
گذشت از آن بر رو زلف با خطش سر زد
کنون نهاده ز هر حلقه چشم بر کمرش.کلیم ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مرادف بررخ یک سمت رو.

جمله سازی با بررو

در میان نمادهای باشگاه، شکل شیطان وجود دارد. لوگوی میلان از نماد این شهر الهام گرفته شده‌است.. صلیبی سرخ برروی یک زمینه سفید، بخش سمت راست لوگوی باشگاه را پوشانده‌است.
تا شنیدم می شود از شکر، نعمتها زیاد هر که رو گردان شد از من دست بررو می کشم
خاک عاجزنیز خود را می‌زند برروی باد خصم اگر منصف نباشد تا کجا افتادگی
فرضیهٔ گسترده‌تری نیز وجود دارد که یک زبان نیاهندواروپایی پیش از سومری در میان‌رودان وجود داشته و برروی سومری تأثیرگذار بوده است.
دیدم که هر چه هست منم، نیست هیچ غیر هر ذره گشته پرده برروی انورم
نان ریزه سفره‌ست این کز چرخ همی‌ریزد بگذر ز فلک بررو گر درخور آن خوانی