ناتافته
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ناتافته
به کام خود نشسته پنج شش ماه برو ناتافته نور خور و ماه
سوخت از مهر رخت همچو قصب زار تنم بر من از روی تو ناتافته مهتاب هنوز
زاتش عشق چو پولاد بتابی دل من پس دل خویش چو ناتافته پولاد کنی
در شانه ناتاخته مالیده خرد را بر ناطقه ناتافته خاریده بیان را
بود شمع جمع پیران جهان ناتافته پرتو الشیب نوری بر جوانیهای او