هرک. [ هََ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) هرکس. هرکه: ستم دیده هرک آمدی دادخواه بد و نیک برداشتندی به شاه.اسدی.هرکت. هرکش. هرکو. رجوع به ترکیبها شود. هرک. [ هَِ رِ ] ( اِخ ) قریه ای است در فاصله نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه. ( فارسنامه ناصری ).
فرهنگ معین
(هَ رَ ) [ په. ] (ص. ) احمق، نادان.
فرهنگ عمید
= هرکه
فرهنگ فارسی
(صفت ) احمق بی عقل
ویکی واژه
احمق، نادان.
جمله سازی با هرك
تا پیش از جنگ ایران و عراق عمده تمرکز جمعیتی عربزبانهای خوزستان، بیشتر در شهرستانهای آبادان، خرمشهر، دشت آزادگان، شادگان، شوش و هویزه بود، اما پس از شروع جنگ جنگزدگان عربزبان بیشتر در شهركهای اطراف و محلههای شهرهای امیدیه، ماهشهر و اهواز سكنی یافتند.