جبر و اختیار در عرفان

عرفان به‌عنوان گونۀ کلام شهودی، در موضوع و مسائل با دانش کلام مشترک است، اما از نظر ابزار و روش، رویکردی متفاوت دارد. متکلمان همواره در مقام دفاع از دین برآمده‌اند، حال آنکه عرفا، عرفان را گوهر و لبّ حقیقی دین می‌دانند. بر این اساس، طرح مسئلۀ کلامیِ جبر و اختیار در حوزۀ عرفان نیز ضروری می‌نماید. از یک منظر، عارفان را می‌توان جبرگرا تلقی کرد و از منظری دیگر، دیدگاه آنان به سمت اختیار و یا حتی بین‌الامرینِ عرفانی گرایش دارد. به‌ویژه آنکه عرفا با وجود تمایل به جبر، تصریح می‌کنند که انسان به‌طور مطلق مجبور نیست، بلکه افعال او عمدتاً برآمده از اختیار است. آنان نیز همچون فیلسوفان، اختیار انسان را همراه با اضطرار می‌دانند و انسان را مختارِ مجبور یا مجبورِ به اختیار توصیف می‌کنند. بنابراین، امکان بررسیِ سه دیدگاهِ جبر، اختیار و بین‌الامرین از منظر عرفانی نیز وجود دارد.

جبرگرایی عرفانی عمدتاً بر پایۀ آموزۀ وحدت وجود استوار است. عارفان با استناد به آیاتی همچون هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ و با اعتقاد به اینکه «لَیسَ فِی الدَّارِ غَیرُهُ دیّار»، خداوند را یگانه آفریدگار می‌دانند که هم خالق انسان است و هم خالق افعال او، چنانکه در آیۀ وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ نیز بر آن تأکید شده است. به بیان نورالدین عبدالرحمن جامی، سیر کار بدین‌گونه است که خداوند از مقام اطلاق و وحدت به مراحل تکثر و تقیید تنزل می‌یابد و متناسب با استعداد بندگان، در ذات، صفات و افعال آنان ظهور پیدا می‌کند. در این نگاه، بندگان را هیچ قدرت، اراده و فعلی جز قدرت، اراده و فعل حق نیست. جبر عرفانی نیز همچون جبر کلامی به دو نوع مطلق و نسبی تقسیم می‌شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عرفان نوعی کلام شهودی است که موضوع و مسائل آن با دانش کلام مشترک، و ابزار و روش آن با کلام متفاوت است.
متکلمان، مدافع دین اند و عرفا عرفان را لب و لباب دین می دانند و درنتیجه، طرح مسئلۀ کلامی جبر و اختیار در عرفان ضروری می نماید. می توان گفت که از یک منظر، عارفان جمله جبرگرا هستند و از منظری دیگر، دیدگاه آنان را باید متمایل به اختیار و بین الامرینِ عرفانی به شمار آورد، به ویژه آن که عارفان ضمن گرایش به جبر تصریح می کنند که انسان، مطلقاً مجبور نیست، بلکه افعال او بیش تر برآمده از اختیار است. آنان نیز همانند فیلسوفان، اختیار انسان را به اضطرار، و او را مختار مجبور یا مجبور به اختیار می دانند. بنابراین، می توان جبر، اختیار و بین الامرین را از دیدگاه عرفانی نیز مورد بحث و بررسی قرار داد.
جبرگرایی عرفانی
عارفان به ویژه با تأکید بر مسئلۀ وحدت وجود، و با تصریح بدین معنا که «لَیسَ فِی الدّارِ غَیرُهُ دیّار»، و «هُوَ الْاَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الْظّاهرُ وَ الْباطِنُ...»، خداوند را به عنوان یگانه آفریدگار، خالق انسان و افعال او نیز به شمار می آورند، زیرا که «وَاللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلوُنَ». به تعبیر جامی، ترتیب کار چنان است که خداوند از مرتبۀ اطلاق و وحدت، به مراتب تکثر و تقیید تنزل می کند و به حسب استعداد بندگان در آنان ظهور می یابد و این ظهور هم در ذات است، هم در صفات، و هم در افعال؛ و چون چنین است، بندگان را قدرت، اراده و فعلی جز قدرت، اراده و فعل حق نیست. جبر عرفانی نیز همانند جبر کلامی به دو نوع مطلق و نسبی تقسیم می شود:
جبر مطلق عرفانی
بنابراین نظریه، انسان در کردارهای ارادی خود، هیچ توانایی ندارد و از آن جا که در پهنۀ هستی موجودِ مستقلِ حقیقی جز خدا نیست، و مؤثرِ حقیقی جز او نمی توان یافت، که «لا مُؤَثّر فی الوُجودِ اِلّا الله»، و نیز از آن جا که آفریدگارِ خلق، و خالقِ کردارهای آنان نیز اوست، دیگر قدرت و اراده و اختیار انسان هیچ معنایی نخواهد داشت، و به قول صائب: «با اختیارِ حق چه بود اختیارِ ما/ با نور آفتاب چه باشد شرارِ ما؟!». بر این بنیاد، طرف داران نظریۀ جبر مطلق عرفانی چنین نتیجه می گیرند: نخست آن که اختیار، پنداری بیش نیست، زیرا انسانْ پرتوِ اسماء و صفاتِ حق، و جلوۀ قدرت و ارادۀ اوست و نسبت دادنِ کردارهای ارادیِ انسان به انسان همانند نسبت دادنِ وجودِ انسان به وی، نسبتی مجازی است؛ دوم آن که وقتی نسبت افعال به انسان همانند نسبت وجود به او مجازی است، مذهبِ واقعی مذهب جبر است و قَدَریانِ اختیارگرا به ثنویان، یعنی قائلان به دو آفریدگار (آفریدگار نیکی ها و آفریدگار بدی ها) می مانند و به تعبیر شبستری، از سر نادانی «او و من» می گویند و با اثبات «من» ــ که چیزی جز اثبات هستـیِ دیگر در جنبِ هستـیِ حق نیست ــ دانسته یا نادانسته شرک می ورزند. بنا به قول ابن عربی، اثبات هرگونه هستی در جنب هستیِ حق شرک است: «فَمَن قالَ بالاِشفاعِ کانَ مُشرِکاً»، یعنی آنان که وجود حق و خلق، یا وجود خدا و جهان را به عنوان دو وجود مختلف و دو حقیقت مستقل اثبات می کنند، مشرک اند. بنا بر این دیدگاه، نه فقط معتزله «او و من» می گویند و انسان را آفریدگار افعال ارادی خویش می دانند، بلکه اشاعره نیز با باور داشتن به کسب، به نوعی دم از «او و من» می زنند. چنین است که از دیدگاه ابن عربی و طرف داران وی، انسان وجـودی مستقل، و قـدرت و اختیاری مستقل ــ اعم از قدرت موجد مؤثر، یا قدرت کاسب ــ ندارد و در کردارهای خویش به سنگی می ماند که در دست سنگ اندازی است. به بیان دیگر، هنگامی که انسان بالذات باطل، و بودِ او یکسره نابود، و وجودش یکباره عدم است، به طریق اولی اختیاری نیز نمی تواند داشت؛ زیرا هست از نیست پدید نمی آید. اساساً انسان بدان سبب آفریده شده است که آیینۀ تمام نمای ذات حق باشد، نه آن که به اختیار خود فاعلِ افعالِ خویش گردد، امری که ناممکن می نماید. افعال و اعمالِ او نیز در علم حق ــ یعنی در مرتبۀ عینِ ثابتِ وی ــ معین بوده است و در نتیجه، ممکن نیست که اکنون و در این مرحله، افعال آفریدۀ او باشد.
معمای خلق گناه
...